شب ساعت ۲ خوابیدم. صبح ۸ بیدار شدم

برای این که نخوابم یکم حرکت کششی رفتم

افاقه نکرد

رفتم یه دوش گرفتم

رو چشمام یخ گذاشتم

شلوارک جین و تی شرتمو پوشیدم و نشستم پشت سیستم به کار

بعد سه ساعت دوباره خوابم گرفت! دوباره رفتم دوش گرفتم، یه قهوه گذاشتم و نشستم به نوشتن. ساعت ۱ که شد لپ تاپم هنگ کرد. گذاشتم ری استارت شه، تو همین بین یه استامبولی فوری گذاشتم، یه سالادم درست کردم و دوباره ادامه کار. همه اینا حدود ۲۰ دقیقه وقت گرفت. بعدم ناهار و دوباره! ساعت ۴ رفتم باشگاه، تا ۵.۵ اونجا بودم که برق رفت، گرم بود و اومدم خونه

یه لباس عوض کردم و چشامو رو هم گذاشتم که ۶.۵ شد و کارفرما عکاسیم زنگ زد. پاشدم سریع لباس پوشیدم و تا ۸.۵ سر عکاسی بودم. شام خوردیم، هادی رفت باشگاه و منم ادیتایی که تا امشب باید تحویل میدادم رو انجام دادم. الان پاشدم یه نودل با قهوه گذاشتم تا باز یکی دو ساعتی بشینم پای کار پژوهشیم..

سخته! زیاده و سنگینه! روزی هزاربارم میگم ولش کن! چرا من مث بقیه دوستام نباشم؟ برم خوش بگذرونم و... ؟ اما باز دوباره،

امید بذر هویت ماست!